جدول جو
جدول جو

معنی وک سنو - جستجوی لغت در جدول جو

وک سنو
شنای قورباغه
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از یک سو
تصویر یک سو
در یک کنار، جدا
یک سو شدن: کنایه از به کنار شدن، کنار رفتن، به دست آوردن برائت
یک سو کردن: کنایه از کنار گذاشتن، جدا کردن، یکسره کردن، برای مثال هرچه باداباد حرفی چند می گویم به او / کار خود در عاشقی این بار یک سو می کنم (مصطفی میرزا - لغتنامه - یک سو)
یک سو نهادن: کنار گذاشتن، برای مثال جدایی گمان برده بودم ولیکن / نه چندان که یک سو نهی آشنایی (فرخی - ۳۹۴)
فرهنگ فارسی عمید
(سُ)
مرکّب از: وی + ستو = ستود، ویستود. کافر. منکر. مقابل خستو به معنی معترف و مؤمن. (یادداشت مرحوم دهخدا)، رجوع به ویستود شود
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ سَ)
آن مقدار از آب که آسیاب را به گردش می آورد. (آنندراج). آسیاگرد
لغت نامه دهخدا
ناله و زاری نغ نغ شکوه و شکایت، اظهار درد زن حامله در موقع نزدیکی زایمان
فرهنگ لغت هوشیار
یک سو، یک طرف، همانند
فرهنگ گویش مازندرانی
مقدار آبی که یک سنگ آسیاب را بگرداند
فرهنگ گویش مازندرانی
غذا خوردن از روی بی اشتهایی
فرهنگ گویش مازندرانی